صدرالمتألهين در مقدّمه كتاب اسفار1 ضمن دعوت به تزکیه نفس از شهوات برمبنای بسیاری از آیات و روایات و استحکام معرفت و حکمت با اجتناب از ترّهات و مضلاّت، به عارف نمایانی اشاره می کند که از جمله صوفیه بوده و دارای ترّهات و لاطائلاتی هستند که هیچ سنخیتی با عقاید پاک ندارد و مردم را از شرّ آنها برحذر می دارد.
در طول تاریخ چنین بوده است که در کنار هر حقیقتی، معادل ساختگی آن نیز جعل می شد؛ به همین جهت به برخی صوفياني كه از جهّال مردم بودند، اما سخن خود را به عرفان استناد مي دادند، اشاره می کند و ترّهات اين گروه کاذب را فتنه اي گمراه كننده می شمارد كه موجب لغزش گامها از جاده صواب است و ديگران را نسبت به شرّ اين طائفه آگاهی می بخشد.
همان گونه که در كنار انبيا(ع) متنبّيانی همچون علف هرز مي رويند و در میان فقيهان، متفقّهانی مي بالند و در جوار فلاسفه، متفلسفانی مي خرامند، در ديار عرفا نيز جاهلانی کاذب سر بر آرند كه میان اوهام باطلشان هرگز با مشهوداتِ عارفانِ شاهد مساوقت نباشد:
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامري كيست كه دم از يد بيضا بزند2
بر همین اساس، براي صيانت آسمان عرفان از عروج كاذبانه كسي كه "نهاد دام و سرِ حقّه باز كرد"، همواره عارفان واصلي همچون سيّدحيدر آملي، علاّمه طباطبایی و امام خمینی رحمهم الله در جایگاه حراست از حریم الهی و تعالیم زلال و ناب نبوی قرار گرفته و تمام اهتمام خویش را به کار گرفتند تا هرگز سيّئات مدعيان کاذب، به حسنات سالكان واصل نياميزد و آنان كه "هزار نكته باريك تر ز مو" را شكافتند و يافتند و ساختند و پرداختند، به جرم داعيه داران قلندري كه تنها گواهِ عرفانشان گيسوي درازشان است، مورد بي مهري قرار نگيرند و تشنه كامان معارف زلال را از زادراه اين پرهيزكاران پرمحتوا و بي ادعا محروم نسازند؛ لذا پیش از هر گروهي، عرفاي شامِخ دستي از آستين غيرت به در آوردند و با حلم و بردباری، اتهام کفره و زنادقه را به جان خریدند و توفیق یافتند که معارف بلند الهی را از عرفان به عرصه فلسفه وارد کنند.
صدرالمتألّهين(ره) نیز در بسياري از آثارش نظير"اسفار" به طرد و تكفير جَهَله صوفيه پرداخته و كسي را كه تمایز هويت مطلق و منزّه از كثرت با مجموعه قانونمند نظام كيهاني مقدور فهمش نبوده و لذا انسان كبير را كه انسان صغير، نمونه اوست، معاذ الله خدا پنداشته، زنديق دانسته3و از شرّ تُرّهات اين گروه ضال مضلّ به خدای سبحان پناه برده است.4
فقيهان ماهر نیز رجوع به اهل خبره را از نظر دور نداشته اند؛ به همین جهت براساس مطلبي كه عرفا فرموده اند و حكما تكرار و تأييد و تثبيت و تشريح فرموده اند، فتوا داده اند.
بنابراين محور قَهر و مِهر و مدار جذب و دفع و مسير قدح و مدح و طريق جرح و تعديل و... كاملاً روشن است و همان طور كه مرحوم سيّد حيدر آملي(ره) فرموده است، تنها گروه ناجي، كساني اند كه مؤمن مُمْتَحن5بوده، هم به همه احكام ظاهر معتقد و به آن عامل باشند، هم به همه اسرار باطن، مؤمن و به اهل بيت(ع) معتقد و به ولاي آنان مؤمن بوده و اسرار علوم آنان را حمل کنند؛ يعني در حقيقت به حديث ثقلين معتقد و به آن عامل باشند.6
باید عرفان و معرفت در آنان اثر کرده، ایشان را به مقام ایقان برساند نه اینکه با مشتی از اصطلاحات، خود را نمایان سازند. امام خمینی(ره) در بیانی رسا در این باره می فرماید: "ما به اين عمر كوتاه و اطلاع كم، در اين عرفای اصطلاحى و در علمای ساير علوم، اشخاصى ديديم كه [یقین داریم] اين اصطلاحات در دلشان اثر نكرده، بلكه اثر ضد كرده! اى طلبه مفاهيم! اى گمراه حقايق! قدرى تأمّل كن ببين چه دارى از معارف؟ چه اثری در خود از حق و صفاتش می بینی؟"7
اگر كسي بخواهد به چنين مقام منيعي راه يابد و اسفار چهارگانه را پشت سر بگذارد، بايد بينشي عميق داشته باشد: "شريعت" را در خدمت "طريقت" و هر دو را در خدمت "حقيقت" بداند و در مسير طولي خود، بين اين سه امر، جدايي نيندازد و در هيچ مرحلهاي آنها را از يكديگر جدا نكند.
عارف واقعی آن است که عالَم را محضر حق بداند و در همه حالات و لحظات عمر، نسبت به واردات انحرافی قلبی و صدور اعمال قالبی مراقبت کند و به ظاهر و باطن شرع اهتمام داشته باشد، نه اینکه آن را پوششی برای اهداف نفسانی خویش قرار دهد.
برخی ميپندارند كه اهل طريقتاند و كاري با احكام دين و ظواهر شریعت ندارند. می پندارند که می توان بدون توجه به شریعت، طیّ طریق کرد و به حقیقت رسید. آنان معتقدند که هدف، درک مقصود و محبوب است و عناصر دیگر، مانع وصول و سلوک است! همچنین احکام و تعالیم شریعت را ابزاری برای عوام می دانند و خواص را بی نیاز از وسیلت می شمارند و می پندارند که خواص می توانند به هر سبب و وسیله ای خود را به غایت مطلوب برسانند!
حضرت امام خمینی(ره) در پاسخ چنین افرادی می فرماید: "آنها كه فكر ميكردند يا فكر ميكنند كه بدون "شريعت" ميتوانند به مقصد برسند، هيچ شاهد و دليلي ندارند، زيرا ذات اقدس اله كه راهنماست، تنها راه را عمل به شريعت ميداند و آنها كه ميپندارند با عمل به "شريعت" نميتوان به "طريقت" رسيد، آنها هم شريعت را درست نشناخته و به آن عمل نكرده اند؛ و آنها كه با سير و سلوك و شريعت و طريقت هماهنگ شدند، ولي به "حقيقت" بار نيافتند، براي آن است كه به درستي طي طريق نكردند".8
ايشان اين سخن را ذيل آيه شريفه "وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُون"9 كه در بارة اهل كتاب است آورده است. ظاهر آيه اين است كه اگر اهل كتاب به تورات و انجيل خود عمل كنند و صاحبان شرايع آسماني به آنچه به سوي آنها نازل شده است، عمل نمايند، هم روزي هاي آسمانی (باران، تابش به موقع آفتاب و...) نصيبشان خواهد شد، هم روزي هاي زميني.
بزرگان اهل معرفت نیز از اين آيه كريمه چنين برداشت كرده اند كه اگر صاحبان هر شريعتي در زمان صحّت و سلامت آن، به احكامش عمل كنند، خدای سبحان، هم "طريقت" را بهره آنان ميكند، هم "حقيقت" را. از "طريقت" به "علمُ الأرجُل" ياد ميشود؛ يعني علمي كه با رفتن و طي طريق نصيب انسان ميشود و از "حقيقت" به علمي كه "لأكلوا من فوقهم" نام ميبرند؛ پس آيه فوق به دو قسم از علوم اشاره دارد:
1. دانش هاي مدرسهاي كه با كوشش نصيب انسان ميشود.
2. علومي كه از بالا به انسان افاضه ميشود: "دولت آن است كه بي خون دل آيد به كنار".10
اكنون می توان براي این آيه چنين معناي دقيقتري ارائه كرد: اگر كسي به درستي به دين عمل كند، هم علوم سمائي از راه الهام آسمانی نصيبش ميشود كه "العلمُ نورٌ يقذفُه الله في قلب من يشاءُ"،11هم از راه كسب و سير و سلوك، علوم صحيحي بهره اش خواهد شد.
حضرت امام خميني(ره) ذيل اين كريمه ميفرمايد:
"از اين آيه به خوبي برمي آيد كه نيل به معرفت و باطن، جز از راه ظاهر و حفظ آن ميسّر نيست. اين چنين نيست كه كسي بتواند ظواهر شرعي را رعايت نكند و بگويد من اهل سير و سلوكم و به باطن رسيدهام".12
براساس آنچه گفته شد، هم هماهنگي "شريعت" و "طريقت" بيان شد، هم صوفيان کاذب و عوام كه بدون شريعت، دم از طريقت ميزنند محكوم شدند، هم به متحجّران و مقدّس مآباني كه می پندارند شريعت، انسان را به جايي نميرساند، تذکر داده شد كه شما درست عمل نكردهاید؛ وگرنه مييافتید آنچه ديگران يافتند؛ زيرا نيل به باطن، تنها يك راه دارد كه همان عمل به "شريعت" است.13
به همین مناسبت و برای آگاهی بیشتر از انحرافات موجود در مسیر سیر الی الله و پیشگیری از گرفتاری در دام عارف نمایان کاذب، شایسته است که از بیماری های درونی و امراض قلبی و آفات نفسانی انسان و همچنین راه های درمان معنوی آنها آگاهی یافت؛ لذا به اجمال به نکاتی در این باره از منظر قرآن کریم پرداخته می شود. امید که رهروان طریق حق را به کار آید:
خدای سبحان در قرآن كريم، نظام عالم را به قلمرو عقل، منطقه مثال و محدوده طبيعت تقسيم كرده است كه هر یک، موجودات ويژه خود را دارد و در كنار سفره اي عام با هم مرتبط هستند، اما در اين ميان، شاهکار خلقت و خلیفة الله، نه همانند فرشتگان، از صِرف فراطبيعت است، نه همتاي گياهان و حيوانات، فقط درگير محدوده طبيعت؛ بلكه از خاك و گِل آغاز ميشود و تا اوجِ "إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيه"14پرّان و قربان ميشود كه خدای حکیم در شأن چنين وجود جامعي فرمود: "فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِين".15 هموست كه طبيعت و ماوراي آن را در خود گرد آورده و دو سرخطِّ حلقه هستي را به يكديگر وصل كرده است.
براین اساس ميتوان او را "مجمع البحرين"، بلكه مجمع البِحاري خواند كه درونش سه درياي طبيعت، مثال و عقل، بدون اختلاط و امتزاجِ باغيانه16 فراهم آمده و در ساحت و صحنه وجود او ميان دنيا، برزخ و قيامت، جمع شده است.
آدمی گنجینه سـرّ حـق است
گرچه در بحر هوس مستغرق است
ازاين رو شناخت سلامتي و بيماري و راه های درمان امراض اين آيت والاي حق، اهميّتي همتاي شناخت اصل او دارد.17
برای هر یک از بخش های وجودی او دو حالت صحّت و مرض محتمل است كه تشخيص آنها در بخش طبيعت، در عين صعوبت و دقّت علمي، كاري سهل و آسان است و علاج آن نیز كه در بخش هاي مختلف با دامپزشكي مشترك است، چندان دشوار نيست و پيشرفت پزشكي با همه زير مجموعه وسيع، عميق، دقيق، فنّي و...، نشانه سهولت دستيابي بشر به آن است، اما در بخش فراطبيعي و روحانی، شناخت، بسیار دشوار است و تشخيص صحّت و مرض و درمان بيماري هاي آن نیز کار آسانی نیست.
نشانه اين دشواري نیز كثرت ابتلاي مبتلايان از يك سو، تعدّد بيماري هاي اخلاقي صعب العلاج از سوي ديگر و كميابي يا نايابي طبيبان روح و مربّيان روان و شافيان قلوب از سوي سوم است (فاعلی- کمّی- قابلی).
براين اساس، قرآن كريم کمتر به تبيين درد و درمان در جنبه طبيعت آسان انسان پرداخته و بخشِ مهمّ آيات را به امر دشوار روح و عوارض آن اختصاص داده است.
تمام اهتمام قرآن کریم بر بیان بیماری های معنوی انسان و نشان دادن راه علاج و درمان آن است. همان گونه که بعد روحانی او مجرد است، دشمنان و بیماری های او نیز چنین اند. خطر بزرگ همین است که این بیماری ها در تن نیست تا به راحتی محسوس باشد، بلکه چون فرد آنها را احساس نمی کند، خود را سالم می پندارد؛ حال آنکه واقعاً مریض است:
انسان که به نور معرفت مشهور است
در دیدن عیب خود به غایت کور است
برای مثال، انسان عادي، ربا را داد و ستدي چون ديگر معاملات ميبيند و ميگويد: "إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا"18و با اين ديد، ربا را روا ميداند و نظام بانكداريِ بين المللي را كه ره آورد صاحب نظران و خردمندان دنياست، شاهدي بر صحّت آن می شمرد و چون در محدوده طبيعت، خطري از سوي ربا نميبيند، آن را مانند خريد و فروش كالا يا اجاره پول، با طبيعت انساني سازگار ميداند؛ حال آنكه حقيقت انسان به روح اوست نه طبيعتش: "أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّهُ"19و آثار اصلي اين امور به روحِ فراطبيعيِ آدمي بازميگردد و در منطقه طبيعت، تنها آثاري تبعي و بالعرض دارد.
نمونه ديگر، نگاه به نامحرم و تأثيرپذيري از صداي نامحرمانه است كه در بخش طبيعت آدمي، چندان نمودي ندارد، اما در فرهنگ قرآن کریم از مشكلات روحي و بيماري هاي قلبي انسان به شمار ميآيد و از همين رو خدای سبحان پس از اشاره به جايگاه ويژه همسران پيامبر اکرم با تعبیر "يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا"،20 آنها را از نازك كردن صدا به هنگام گفتگو با مردان، برحذر ميدارد و آن را موجبِ طمع بيماردلان ميخواند؛ يعني هم خوب سخن بگوييد، هم سخنِ خوب بگوييد تا هم چگونگي كلام شما و هم محتواي آن با سلامتِ روحي همراه باشد و بیماردلان را طمع نیفزاید.21
از نمونه های دیگر، قلب فاصله گرفته از یاد خداست که هیچ سلم و امنیتی در او نیست. دلی که ذکر و یاد الهی در آن استقرار نیابد، مریض است و قلبی که خدا در آن مستقر گردد، سلیم مي باشد: "الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى اللَّهَ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاه"22تشخیص این گونه امور و طریق درمان آن سهل الوصول نیست.
نسبت "درمان درونی" با "انسان شناسی"
انسان از نگاه اسلام، ترکیبی از روح و بدن و جسم و جان است. جسم از عالم طبیعت و ماده و روح از نشئه ملکوتیه مجرده است که دو مرتبه از مراتب وجود و هستی هستند؛ بنابراین لازمه شناخت او معرفت به این دو مرتبه از وجود و هستی است؛ پس شناخت عوالم هستی، مقدم بر انسان شناسی، و لازمه هستی شناسی، شناخت مبدأ است.
در بینش اسلامی، میان این سه، پیوند و ارتباط وثیقی وجود دارد و شناخت هر یک، بدون دیگری امری دشوار می نماید. اگر انسان مطالعات خود را به صورت افقی و بدون هیچ گونه ارتباطی با مبدأ هستی در علوم تجربی ادامه دهد، شاید همچون جوامع بشری معاصر، به پیشرفت هایی ظاهری دست یابد، اما آثار مخرّب آن به سبب عدم درک جایگاه انسان، بسیار زیاد خواهد بود.
براين اساس، اگر كسي برپايه هستي شناسي توحيدي، حقيقت انسان را جان ملكوتي او بداند، در معالجه او هرگز وی را با حيوان يكسان نميپندارد و دائماً از بيماري هاي مشترك انسان و دام سخن نميگويد و براي شناسايي درمان انسان، فقط به حيوانات آزمايشگاهي رو نميآورد و هر دارويي، اعم از حلال و حرام را تجويز نميكند؛23زیرا توجه دارد که امور حرام، در قوس نزول، تنزّل كرده، در نسل او اثر می گذارد و فرزنداني ناصالح به وجود خواهد آورد.
بر همين اساس امام صادق(ع) مال حرام را در نسل هاي آينده انسان مؤثّر ميدانند و ميفرمايند: "كسب الحرام يبين في الذّرّية".24
در قوس صعود نيز همين خوردني ها و نوشيدني هاي حرام و نامشروع، به انديشه تبديل ميگردد، اما نه برهان عقلي و عرفان نظري، بلكه مغالطات، شبهات، موهومات، رسومات و رسوبات جاهلي را به بار خواهد آورد. ازاين رو بزرگاني چون "بوعلي سينا" تعهّد سپردند كه هرگز براي درمانِ بيماري، از شراب استفاده نكنند.25
انسان با توجه به دو بعدش، داراي قلب، سامعه، باصره، ذائقه، شامّه و... است. هر یک از اين حواس ظاهري و باطني نیز داراي سلامت و مرض ویژه خود هستند. قلب ظاهري صنوبري شكل، امراضي ويژه دارد كه نام گذاري و معالجه آن بيماري ها برعهدة دانش پزشكي است و قلب معنوي نيز امراض خاصی دارد كه قرآن كريم عهده دار درمان آنهاست.26
منظور همه آياتي كه سخن از "مختوم" و "مطبوع" شدن قلب دارند يا از "رين" و چركي كه قلب را ميپوشاند و چهره شفاف و آيينه گون آن را مستور ميكند، سخن ميگويند يا درباره "قفل" و "غلاف" و "كنان" و "صرف" و "قساوت" آن معارفي را به بشر ميآموزند، قلب روحاني است نه جسماني.
ممكن است قلب جسماني انسان در كمال سلامت باشد، ولي بر اثر كفر يا تبهكاري وي، قلب روحاني او بهرهاي از سلامت نداشته باشد و ممكن است قلب جسماني انسانِ مؤمن، بيمار، ولي قلب روحاني او سالم باشد: "إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيم"؛27چنان كه گاهي هر دو قلب بيمار است؛ مانند كافري كه به بيماري قلبي مبتلاست؛ يا هر دو قلب سالم است؛ مانند مؤمني كه از سلامت قلب جسمي نيز بهرهمند است.
همانگونه كه فعاليت و كارآمدی قوا و حواس مادّي انسان به سلامت قلب جسماني او وابسته است، فعاليت و كارآمدي قوا و حواس معنوي او نيز به سلامت قلب معنوي اش مرتبط است.
ادراک باطنی انساني كه مشمول قهر الهي و مبغوض حق قرار گیرد، مسدود خواهد شد. آنگاه با اينكه چشم ظاهري اش بيناست، دلي كه در نهان و نهاد اوست، كور ميشود: "فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الأبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور"28و آنگاه كه بابِ قلب بسته شد، نه عقايد باطله و اوصاف رذيله از آن بيرون ميرود، نه عقايد حقّه و صفات پسندیده در آن وارد می شود؛ همانند ظرفی سربسته:29
موانع تا نگردانی زخود دور
درون خانه دل نایدت نور
همان گونه كه اگر قواي بيروني انسان از سلامت برخوردار باشد، مي تواند صداها را بشنود، منظره ها را ببيند، بوها را استشمام كند، قواي دروني انسان نيز اگر از سلامت برخوردار باشد، مي تواند صداهاي معنوي را بشنود، مناظر زيباي آن را مشاهده كند، رايحه هاي دل انگيزش را استشمام كند و...
لب ببند و چشم بنـد و گوش بند
گـر نبینی سِـرّ حـق بر من بخند
اينكه حضرت يعقوب(ع) از فاصله بسيار دور، بوي يوسف(ع) را استشمام مي كند و مي گويد: "إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُون"30 از دولت وجود اين شامّه دروني است كه براثر طهارت ضمير و صفاي باطن حاصل شده است؛ هرچند براي باز شدن روزنه اين شامّه ملكوتي، صبر دردمندانه چندين ساله لازم است.
قدري از سوي بنده به سمت خدا رفتن بایسته است تا امداد الهي از آن سوي بيايد و دست انسانِ سالك را بگيرد؛ نه صِرف از اين سو رفتن، به تنهايي مقصدرسان است، نه از آن سو آمدن و دستگيري كردن، بي مقدمه حاصل مي شود:"إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى"؛31 اصحاب كهف، چون ايمان آوردند و گام هایی برداشتند، ازدياد هدايت الهي نصيبشان شد:32
تو مپندار كه مجنون سرخود مجنون شد
از سمك تا به سهايش كشش ليلا برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بُردم راه
ذرّه اي بودم و مِـهر تو مـرا بالا برد
من خَس بي سر و پايم كه به سيل افتادم
او كه مي رفت مرا هم به دل دريا بُرد33
تفاوت طبّ روحانی و جسمانی
در علم پزشكي، آثار غذاهاي مختلف بر بدن ارزيابي و سپس با توجه به اصالت تن در طبّ ظاهري، به كارها و غذاهاي مفيد براي بدن توصيه و از اعمال و خوراكي مضرّ، نهي ميشود، اما در طبّ باطني با توجه به اصالت روح ملكوتي گفته ميشود كه رعايت تقواي الهي سودمند و سبب شكوفايي درونی انسان است و اين اصل اصيل، انسان را در فرقگذاري میان حق و باطل، توانا ميسازد: "إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا"؛34همانگونه كه در بُعد منفي گفته ميشود: "ظلم و ستم، جفا به روح الهي است"، در بُعد مثبت، تقوا سبب بصيرت است.35
امروزه بشر با اين که خود را از پيشرفته ترين نسل ها مي داند، بخش مهمی از درمان انسان را از آزمايش های خود بر روی حیوانات به دست مي آورد و میان دامپزشکی و طبّ تفاوت چندانی قائل نیست و انسان را نیز حيواني می دانند که سخن می گوید و فکر می کند! به همین دلیل، آنچه در آزمايشگاه ها درباره موش ها به دست می آورند، در درمان انسان نیز به کار می گیرند!
اینان انسان را همان حيوان ناطق پنداشته اند؛ حال آنکه براساس آیات قرآن کریم، خدای مبدِع به انسان، جز این حيات ظاهري، حياتی دیگر بخشیده: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم"36و به جز این درمان های جسمی، آب زندگانی دیگري ارزانی داشته که انسان به ظاهر زنده (و در واقع مرده) را حیاتی حقیقی می بخشد و حيات ظاهری در برابر آن، چیزی جز مرگ نیست.
برپایه آیه فوق، گروهی از انسان ها فقط حيات حيواني دارند؛ یعنی "حيوان بالفعل" و "انسان بالقوه" هستند: "ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون"؛37"إِنْ هُمْ إِلا كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"38و اگر اين قوّه را به واسطه انبيا(ع) شکوفا نسازند: "وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول"،39 انسان حقیقی نخواهند شد40و اين همان ره آورد معرفتي قرآن كريم است كه جامعه بدون قرآن، مريض و انسان بدون وحي، بيمار است: "وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلا خَسَارًا".41
در طبّ جسمانی، ممكن است پزشکی در عين حال که خود بیمار است، بتواند بیماری دیگر را درمان كند، امّا در طبّ روحانی چنين نيست؛ مثلاً اگر جان يك دانشمند حوزوي يا دانشگاهي مريض باشد، هرگز توان تربيت ديگران را نخواهد داشت: "خفته را خفته كِي كند بيدار"؛ پس انسان باید پیش از درمان تن خود يا ديگري، به معالجه قلب و نفس خود بیندیشد و پیش از اينكه به معالجه جان بپردازد، بايد سري به خويشتن خويش زند تا از سلامت درون یا بیماری آن آگاهی یابد.42
یکی از تفاوت های بيماري هاي جسمي با درونی آن است که امراض ظاهری، معمولاً با درد همراه است و شخص مريض از بيماري خود آگاه ميشود، اما بيماري هاي اخلاقي و روحي چنین نيست و این ناآگاهی، خود نوعی بيماري است که رهبران الهي با نهي از منكر و يادآوري كيفر الهي، می کوشند انسان ها را از بيماري های خود آگاه سازند، ولي بيماراني كه از يادآوري مرض خود ميرنجند، طبيب را دشمن خويش ميپندارند و اين رنجش نيز نوعي بيماري اخلاقي است؛ زيرا پزشك بايد عضو دردمند را نشان دهد و در صورت لزوم، آن را قطع كند تا ديگر اعضا سالم بمانند.43
همان گونه كه براي تعديل قواي جسماني، طبّ و پزشك لازم است كه مرز بهكارگيري اين قوا را هدايت كند تا به انسان ضرري نرسد، خدای حکیم براي تعديل قواي جسماني و روحاني، "وحي و نبوّت" را ايجاد كرد تا بشريّت را به امور ذیل رهنمون شود:
خداوند علاوه بر قوای جسمانی، نيروي "عقل" و "فطرت" را نیز در نهاد و نهان انسان قرار داده است.
عقل و فطرتِ مبتلا به خواب غفلت را بيدار و آگاه سازد.
احكام و حِكَمي را كه انسان مي فهمد، تأييد كند.
انسان را به جهل خود نسبت به بسياري از معارف آگاه سازد.
مجهول او را با شكوفايي درون وي معلوم سازد تا با تعليم كتاب و حكمت از يك سو و تزكيه نفوس از سوي ديگر، غرايز نفساني را مهار و با صلح و صفا كنار ديگران زندگي كند.44
بر همین اساس، رهبران الهي، طبيب جان هاي مردم اند و بيماران بايد به اين پزشكان حاذق رجوع كنند تا بيماري آنان را كشف كرده، به درمان آن بپردازند، اما برخي از بيماردلان، چون به درد خود پينميبرند، به سراغ درمان نیز نميروند.45
انسان، عصاره ای از عالم اکبر است؛ به همین سبب به او در عرفان "کَون جامع" یا عالم اصغر اطلاق شده است. همه انبیا و اولیا آمده اند تا همه نیازمندی های انسان را برآورده سازند تا با عمل به آنها، به سعادت مطلوبش نائل آید.
تردیدی نیست که انبیا و اولیای الهی همه اموری را که مربوط به روح و جنبه معنوی انسان می شود، برای ما تبیین کرده اند؛ لذا همه ادیان ابراهیمی در زمان خود از جامعیت برخوردار بوده اند و در امتداد آنها دین اسلام تمام نیازهای بشر را پیش بینی کرده است.
سیّدنا الاستاد امام خمینی(ره) با اندیشه بلندی که داشتند، می فرمودند: هم آن چیزهایی که وظایف شخصیه است و در ترقیات و تکامل انسان دخیل است، در سنّت و کتاب بیان شده است و هم چیزهایی که مربوط به اجتماع و امور سیاسی و تنظیم و تربیت اجتماع است. ما چنین کتابی داریم که مصالح شخصی، اجتماعی، سیاسی، کشورداری و... در آن هست.
آنهایی که اسلام را خلاصه می کنند در اینکه بخورند و بخوابند و نمازی بخوانند و روزه ای بگیرند و در گرفتاری ملّت و جامعه دخالت نکنند، به حسب روایت رسول اکرم(ص) مسلم نیستند. اسلام برای همه چیز؛ از طبیعت تا ماورای طبیعت و عالم الهیّت مراتب دارد.46
اسلام برای تهذیب نفوس و تطهیر قلوب آمده است. همه سفیران الهی مأموریت داشتند که اخلاق و معنویات مردم و جامعه را اصلاح کنند. تردیدی نیست که انسان در زندگی و حیات خویش به علم محتاج است و از آموزش مستغنی نیست، اما همه کمالات او به علم محدود نمی شود، بلکه علاوه بر علم و آموزش، به پرورش نیز نیازمند است.
دانش، نقش ابزاری دارد و باید انسان را به سوی تعالی و ارتقاء سوق دهد نه اینکه مایه هلاکت و عامل انحطاط او گردد. تعالیم انبیا تنها راه برای تعالی و ارتقاست. انسان در پرتو تعالیم قرآن کریم و اهل بیت(ع) می تواند راه صواب و سعادت را بیابد. هر طریقی غیر از طریق ایشان، بیگانگی است و داعیه طبابت نمودن، بدون تهذیب نفس و طهارت قلب، دیوانگی است.
این توصیه همه اساتید و بزرگان ما بوده است که هر عرفانی غیر از قرآن و سنّت و سیره اهل بیت(ع) عرفان کاذب است و هر آنچه در مسیر آنان باشد، صادق است؛ چنان که حضرت علاّمه(ره) همچون امام خمینی(ره) معتقد بودند که تهذیب نفس، تکمیل ایمان و معرفت دینی در متن جامعه و با تشریک مساعی دیگران به دست می آید.
تربیت شدگان مکتب اهل بیت(ع) و خصوصاً رسول اکرم(ص) و حضرت امیرمؤمنان(ع) همچون ابوذر و اویس قرنی و سلمان فارسی چنین روشی داشتند؛ پس عرفان را نباید مذهبی دربرابر مذاهب دیگر شمرد، بلکه عرفان راهی است از راه های پرستش و راهی است برای درک حقایق ادیان دربرابر ظواهر دینی و راه تفکر عقلی است.47
عارف چون خود را تسلیم حق کند و امراض خود را به واسطه طبیب واقعی درمان کند، حقایق را شهود خواهد کرد. درباره کسی که در ادای عباداتش تردید و در تبعیتش از تعالیم اهل بیت(ع) تشکیک است، نمی توان گفت که به عرفان، قریب و در علاج امراض نفسانی، طبیب است.
پس درمان تمام دردها در تعالیم الهی منطوی است و معصوم(ع) که قرآن ناطق است و تالی تلو او که عارف و عالم ربّانی است، طبیب و پزشک واقعی است و آنکه از سیره نبوی و سنّت وحیانی منزوی است، نه عارف واقعی، بلکه از متلمذان مکاتب شیطانی است و حکم عقل در اجتناب از مسلک فریبنده ایشان متمشّی است.
1. اسفار، ج1، ص12.
2. ديوان حافظ، نسخة انجوي، ص118؛ رحيق مختوم، ج1-3، ص497-498.
3. اسفار، ج2، ص345.
4. همان، ج1، ص12 و 255.
5. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص40-41.
6. سرچشمه انديشه، ج5، ص69-71.
7. شرح چهل حدیث، ص90، با اندکی تصرّف.
8. تعليقات علي شرح فصوص الحكم، "فص ايوبي"، ص201.
9. مائده/ 66.
10. ديوان حافظ، غزل 74.
11. مصباح الشريعه، ص16.
12. تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص201.
13. بنيان مرصوص امام خميني(ره)، ص97-100.
14. انشقاق/ 6.
15. مؤمنون/ 14.
16. اشاره است به آيات: "مَرَجَ البَحرَينِ يَلتَقيان ٭ بَينَهُما بَرزَخٌ لا يَبغيان"، الرحمن/20-19.
17. صورت و سيرت انسان در قرآن، ص83-84.
18. بقره/275.
19. بحار الأنوار، ج1، ص82.
20. احزاب/32.
21. صورت و سيرت انسان در قرآن، ص84-86.
22. بحارالانوار، ج67، ص239.
23. تفسیر انسان به انسان، ص73-75.
24. كافي، ج5، ص124، ح4.
25. صورت و سيرت انسان در قرآن، ص23-25.
26. ر.ک: ادب فناي مقربان، ج2، ص147.
27. صافات/84.
28. حج/46.
29. تفسیر تسنيم، ج2، ص229.
30. یوسف/94.
31. کهف/13.
32. ادب فناي مقربان، ج2، ص147-148.
33. علاّمه طباطبایی(ره)؛ جمال آفتاب، شرحی بر دیوان حافظ، ج2، مقدمه.
34. انفال/29.
35. تفسير انسان به انسان، ص186.
36. انفال/24.
37. حجر/3.
38. فرقان/44.
39. نهج البلاغه، خطبه1.
40. جلسات اخلاق، مورخ 23/7/1388.
41. اسراء/82.
42. مبادي اخلاق در قرآن، ص273-274.
43. شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص153-154.
44. تسنيم، ج10، ص437-438.
45. شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص153.
46. صحیفة امام، ج3، ص237 و ج4، ص9 و ج14، ص528 و ج18، ص423.
47. شیعه در اسلام، ص64.